نعت فاعلی از داغ کردن: هسم، داغ کنندگان. (منتهی الارب) ، محرک: و اگر بچیزی داغ کننده و قابض حاجت آید زنگار بسرکه سایند و اندرچکانند اندک اندک. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
نعت فاعلی از داغ کردن: هُسُم، داغ کنندگان. (منتهی الارب) ، محرک: و اگر بچیزی داغ کننده و قابض حاجت آید زنگار بسرکه سایند و اندرچکانند اندک اندک. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
رهایی یافته از دام و بند. (ناظم الاطباء). که دام برکنده باشد. که دام فروگسسته باشد. طائری که بزور طپش از دام برآمده باشد: ای شاخ گل شکستۀ طرف کلاه تو وی شانه دام کندۀ زلف سیاه تو. ملامفید بلخی (از آنندراج)
رهایی یافته از دام و بند. (ناظم الاطباء). که دام برکنده باشد. که دام فروگسسته باشد. طائری که بزور طپش از دام برآمده باشد: ای شاخ گل شکستۀ طرف کلاه تو وی شانه دام کندۀ زلف سیاه تو. ملامفید بلخی (از آنندراج)
آنکه کار کند، عمل کننده، عامل: (... کسی گوید که: دلیل بر آن که نفس نمیرد آنست که دایم کار کننده است: و باز چون بپرسند که چرا دایم کار کننده است ک گوید: زیرا که نمیرد) (دانشنامه. منطق 164)، جمع (برای اشخاص) کار کنندگان
آنکه کار کند، عمل کننده، عامل: (... کسی گوید که: دلیل بر آن که نفس نمیرد آنست که دایم کار کننده است: و باز چون بپرسند که چرا دایم کار کننده است ک گوید: زیرا که نمیرد) (دانشنامه. منطق 164)، جمع (برای اشخاص) کار کنندگان